هیچ... :)

ای که مرا خوانده ای! راه نشانم بده...

هیچ... :)

ای که مرا خوانده ای! راه نشانم بده...

هیچ... :)

گویند چرا تو دل بِدیشان دادی؟
والله که من ندادم؛ ایشان بردند!
# ابوسعید_ابوالخیر

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

محبوب ترین مطالب

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

به نام حق

پیمانه

قصه را زودتر ای کاش بیان می‌کردم

قصه زیباتر از آن شد که گمان می‌کردم


برکه‌ای رود شد و موج و شد و دریا شد

با جهاز شتران کوه احد برپا شد


و از آن آینه با آینه بالا می‌رفت

دست در دست خودش یک تنه بالا می‌رفت


تا که بعثت به تکامل برسد آهسته

پیش چشم همه از دامنه بالا می‌رفت


تا شهادت بدهد عشق ولی‌الله است

پله در پله از آن مأذنه بالا می‌رفت


پیش چشم همه، دست پسر بنت اسد

بین دست پسر آمنه بالا می‌رفت


گفت: این‌بار به پایان سفر می‌گویم

"بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم"


راز خلقت همه پنهان شده در عین علی است!

کهکشان‌ها نخی از وصلهء نعلین علی است!


گفت ساقی من این مرد و سبویم دستش

بگذارید که یک شمه بگویم؛ دستش


هر چه در عالم بالاست تصرف کرده

شب معراج به من سیب تعارف کرده


واژه در واژه شنیدند صدا را، اما...

گفتنی‌ها همگی گفته شد آنجا، اما...

🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

تازه این اول قصه ست حکایت باقیست!

ما همه زنده برآنیم که رجعت باقیست!


رفته ساقی که قدح پرکند و برگردد

عرش را غرق تحیر کند و برگردد


دیر یا زود ولی میرسد از راه آخر!

یک نفر عین علی♥ میرسد از راه آخر!


مینویسم که شب تار سحر میگردد

یک نفر مانده از این قوم که برمیگردد


سید حمیدرضا برقعی

بخشی از مثنوی تحیر


🌸🍃 عید ولایت مولامون مبارک :))

آیه 🌌🌸
۰۷ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۳۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر